چشمها نبودند
داستانهای فارسی - قرن 14
پدر و مادر دختر جوان به مسافرت میروند. دختر یک «گیاهپری» را در داخل باغچه دیده است. او با خود میاندیشد آیا پریای وجود دارد که به شکل گیاه رشد کرده باشد! برادر همسایه به درب منزل دختر جوان میآید و از او میخواهد برای چند ساعت مراقب برادر بیمارش باشد. دختر جوان میپذیرد و دسته کلیدها را از پسر میگیرد و به خانه آنها میرود. گربهای که داخل خانه است دختر جوان را راهنمایی میکند و... .