شازده شکلات
داستانهای تخیلی
پسربچهای بود که شکلات خیلی دوست داشت. روزی مشغول خوردن شکلات بود که ناگهان صدایی به گوشش رسید: «آقا پسری که عاشق شکلات هستی، یک دقیقه به من گوش کن!» پسر کوچولو برگشت و دید که یک پسر مانند خودش در روبهروی او ایستاده است، اما او مانند یک شکلات قهوهایرنگ بود. به پسربچه گفت: «اگر این تاج را بر سرت بگذاری و به هرچیزی نگاه کنی، آنچیز تبدیل به شکلات میشود». پسربچه هم خوشحال شد و تاج را بر سر گذاشت و امتحان کرد و پسر شکلاتی به پسربچه گفت: اگر روزی از تاج خسته شدی آن را به پسر دیگری باید بدهی. روزها گذشت و پسر کوچولو هر روز و هر روز شکلات میخورد و به هرچه نگاه میکرد تبدیل به شکلات میشد. روزی ناگهان در آینه خودش را تماش کرد و دید که خودش هم به رنگ قهوهای درآمده است. او از شکلات خسته شده بود و تمام بدناش به خارش درآمده بود. پس به دنبال پسر دیگری که عاشق شکلات باشد، به راه افتاد. مخاطبان این داستان گروه سنی «ب» و «ج» هستند.