چند داستان کوتاه برای بخاری
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
ایران میترسد و از کوچه آن طرف تر نمیرود. پایش را آن سوی درِ نیست شده نمیگذارد و بر میگردد. کوچه دردار را بر می گردد تا به پنجرهای میرسد که از آن داخل میشود تا انتهای حیاط را ببیند. داخل خانه را نگاهی میاندازد. خودش را میان تایرهای کهنه نادر میبیند. ایران خانم را میبیند که سرش را در سطل چسب چوب کرده و بی اراده بو میکشد. دستی به گوشت شل شدهی پستانهایش میکشد و دوباره با ترس، به تماشای خودش مینشیند. پیکان پستانش را با بیرحمی میفشرد تا بفهمد که کدام راست است. ایران کوچه یا ایران خستهی داخل خانه. دردی در سینه نمیفهمد و همین برایش ترسناک است.