عشق بی مرز
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان اجتماعی حاضر روایت عاشقانة زندگی دختری با نام «رؤیا» است که بعد از مرگ مادرش با پدر عصبی و متعصب خود زندگی میکند. در گذر زمان، روزی در گفتوگوی تلفنی، با پسری با نام «آرمان» آشنا و عاشق وی میشود. اما آرمان او را به بهانههای واهی از خود میراند. پس از آن رؤیا با یکی از همدانشگاهیهای خود با نام «سهیل» آشنا شده، با گذشت زمان به وی وابسته میشود. رؤیا پس از ازدواجی غیر رسمی، باردار شده و سهیل وی را ترک میکند. رؤیا زندگی سراسر درد و رنج و غربت را با کمک نامادریاش «منیر» تحمل میکند و صاحب پسری با نام «سپهر» میشود. با گذشت زمان و رفتن سپهر جوان به دانشگاه او با دختری با نام «ستاره» آشنا شده و عاشق وی میشود. اما در پی مراحل خواستگاری، متوجه ماجراهایی میشود که زندگی خود، ستاره و مادرش رؤیا را در مسیر جدیدی قرار میدهد.