صدایی از خاکستر
داستانهای کوتاه فارسی دری - قرن 14
این کتاب مشتمل بر 25 داستان کوتاه با عنوانهای «و آفتاب دیده نمیشد»، «سر بریده»، «اژدهایی در آیینه» و ... است. داستان «صدایی از خاکستر»، روایتی رؤیاگونه از راوی است که در عالم خواب مردی بدون پا را میبیند که در اتاقش او را گناهکار میخواند و معتقد است پاهایش را از او گرفته است. راوی میترسد و پا به فرار میگذارد و در دل شب گم میشود. وقتی بیدار میشود تمام چوبهایی را که برای سوختن در شومینه آماده کرده به بقال سر کوچه میدهد، اما کابوس مرد بیپا پایان نمیپذیرد.