شهید حسین انصاری: به روایت سادات مقدسی حسینی همسر شهید
انصاری، حسین، 1339 - 1365 / جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - شهیدان - خاطرات / شهیدان - ایران - بازماندگان - خاطرات / همسران شهیدان - ایران - خاطرات
نگاهش که به پرچم سرخ روی گنبد افتاد، دلش زیر و رو شد. صدای محسن دوباره در گوشش پیچید: خانم اینشااله راه کربلا باز می شه می برمت شاه عبدالعظیم! از روز اول گفته بود که حسرت کربلا به دل دارد. محسن تمام خواستههایش را در زندگی جز همین یکی برآورده کرده بود. هر بار که حرف از زیارت میشد، میخندید و به شوخی قول زیارت حرم حضرت عبدالعظیم را میداد. آن روزها منظورش را نمیفهمید. به خودش وعده داده بود جنگ که تمام شود، با هم زیارت کربلا میروند. در این چهار سال و نیم، خیلی جاها رفتند و آمدند. فقط زیارت امام حسین مانده بود. حالا آمده زیارت. چقدر جای محسن کنارش خالی است. جایش خالی است تا دستش را بگیرد و در گوشهای از صحن سیدالشهدا، با هم زیارت نامه بخوانند.