سفید قهوهای
در این داستان کوتاه که مخاطبان آن نوجوانان هستند و در یک محیط روستایی اتفاق میافتد، قهرمان داستان پسر بچهای است به نام "محمود ."او یک روز برای پدر و عمویش که در مزرعه، اندکی دورتر از روستا مشغول کار هستند چای و غذا میبرد، اما در بین راه زنبیل وسایل را در محلی جا میگذارد .پدر و عموی محمود که منتظر چای و غذا هستند با مشاهده دستان خالی او دچار تعجب میشوند .عمو به محمود میگوید که اگر خیلی زود برود و چای و غذا را بیاورد در عوض بزغاله مورد علاقه محمود را که "سفید قهوهای "نام دارد به او میبخشد .محمود نیز سخن عمو را میپذیرد، اما در این کار با اتفاقاتی مواجه میشود که بخش اصلی داستان براساس آن شکل گرفته است .