موج اشک
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان حاضر، با موضوع عاشقانه و اجتماعی است. «شکوه» دختری مغرور و تودار است که از کودکی همبازی «بردیا» بوده است. «بردیا» اینک جوانی لبریز از احساسات لطیف است. عشق کودکانة آنها در جوانی به عشقی عمیق بدل میگردد، امّا «شکوه» با غرور نا به جا و بیتفاوت نشان دادن خود، «بردیا» را از خود دور میسازد. «بردیا» نیز زندگی جدیدی را در کنار «ایرن» که دختری ساده است، آغاز میکند. «ایرن» دختر «کیان» است. او مردی است که در جوانی به دلیل بیثباتی و ناپایداری در شخصیت، به همسرش «غزل» ظلم کرده و با فردی به نام «شهلا» ازدواج کرده و فرزندش «ایرن» از او به دنیا آمده است. «ایرن» از پنج سالگی نابینا میشود و «کیان» این رنج را تاوان ظلم خود به «غزل» میداند. مدّتی بعد، «بردیا» بر اثر حادثهای، مرگ مغزی میشود و چشمان وی به «ایرن» پیوند زده میشود. «شکوه» که اینک پزشک است، در چشمان ایرن، «بردیا» را به یاد میآورد و حسرت نبود عشق دیرین خود را میخورد.