بانوی لیل
راوی در این داستان، معلمی است که پا به جزیرهای به ظاهر ناشناخته میگذارد. او در همان اوان کار درمییابد که معلم پیشین به قتل رسیده و اینک قرار است او کار تدریس را پی بگیرد .قتل معلم قبلی، مدام فکر او را مشغول ساخته، به گونهای که درصدد است قاتل و مرور از این قتل را شناسایی کند .راوی با هر کس که برخورد میکند، او را متهم فرض کرده همواره با اضطراب و ترس، به جست و جوی قاتل بر میآید .او در فصل دوازدهم کتاب، کاملا به هویت قاتل پی برده هیچ از راز او آشکار نمیکند، اما مرد دیگری که بهزعم ماموران پاسگاه "قاتل " است، گرفتار میشود و پس از چندی او خود را به دار میآویزد و ماجرای قاتل در همین جا خاتمه مییابد .راوی در فصل سیزدهم کتاب، ماجرا را در "زمان حال " پی میگیرد، زیرا آنچه در دوازده فصل پیشین ظاهرا "زمان حال "تلقی میشده، گذشتهای بیش نبوده است .وی پس از 23سال اینک دوباره پای به جزیره گذاشته در گفت و گو با یک زن، قاتل را معرفی میکند .گویا قاتل از نظر او علیت تاریخی، زمانه تیز چنگ و مناسبات کشنده است که همواره دستش به خون دیگران آغشته است .