لاف زن
"سهراب" دانشجوی ترم آخر روانپزشکی است و میخواهد بر روی پایان نامهاش کار کند. موضوع پایان نامهی او پدیدهی اعتیاد است که بعنوان مهلکترین بلا، جهان معاصر را گرفتار کرده است. او تنها فرزند خانواده است و علاقهای هم به برقراری ارتباط با دختران ندارد. او علاوه بر اینکه قیافهی خیی خوبی ندارد، عصب بخشی از صورتش دچار تیک شده و یک چشمش مرتباً چشمک میزند. او در یکی از تجربه هایش با مردی به نام "رستم" آشنا میشود و سعی میکند به او در ترک اعتیادش کمک کند. سهراب، او را با خود به سالن تئاتر میبرد، اما "رستم" در آنجا میخوابد و با خروپف کردن باعث خجالت و شرمندگی سهراب میشود وسهراب او را به ناچار از سالن بیرون میبرد. رستم همچنان خمار است و در دنیایی دیگر سیر میکند و تلاش سهراب برای ترک دادن وی بی فایده است.