آوای عشق
داستانهای فارسی - قرن 14
«آوا»، زن جوانی است که به همراه پدر و مادرش و دخترخالهاش «آرزو» و همسر آرزو، «حمید» به شمال رفتهاند تا شاید شرایط روحی آوا به خاطر از دست دادن «آیناز» دخترش و «رامین» همسرش بهتر شود. یکشب آوا صدای عجیبی را میشنود، چشمهایش را میبندد و خود را لب ساحل احساس میکند، آنقدر پیش میرود که زیر پایش خالی میشود و موج سر و صورتش را میپوشاند. آوا وقتی چشم باز میکند در بیمارستان است. حمید به او پیشنهاد میکند تا ادامه تحصیل بدهد و... .