بارون ریزه میزه حسنی چقدر تمیزه
داستانهای اجتماعی / داستانهای آموزنده
«حسنی» و پدر و مادرش در ده رستمآباد زندگی میکردند. او پسر پرجنبوجوشی بود و از صبح تا غروب در کوچهها بازی میکرد و وقتی به خانه میآمد هرکدام از وسایلش را یک طرف میانداخت. مادر حسنی به خاطر بینظمیهایی که از او دیده بود خسته شده بود، به همین دلیل تصمیم گرفت تا مدتی کاری به کارهایش نداشته باشد. تا این که یک روز حسنی بازهم وقتی به خانه رسید، هرچیز را یک طرف انداخت؛ اما صبح روز بعد نمیتوانست وسایلش را پیدا کند. او از مادرش تقاضای کمک کرد و قول داد تا از آن به بعد منظم باشد و از وسایلش به خوبی مراقبت کند. این داستان آموزنده برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.