سیپویاها: واقعی، نزدیک و دورتر خودمان
داستانهای فارسی - قرن 14
آنابلا که تا آن موقع حتی یک بار هم از فروشگاه مرغی نخرید و به خانه نیاورد. هیچ گاه هم کارد یا چاقویی به دست نگرفته بود تا فقط پوست مرغ دراز شده، بر تخته گوشت روی میز آشپزخانه را جدا کند؛ اما حالا در آن گلخانه با پسری که مثل مجسمه پتر کبیر در خوش خوابیدنی از دنیایی لذت بردنها آن طور بی حرکت و تنها مانده بود. در افکارش متعجب و حیران ماند چه کند؟ ناگهان به یاد گفته پگی که به دست چنین کسانی آن طور برگی خزان دیده حیف شد، افتاد: خزانها را حسابی به بازی و به گوشهای خلوت و دنج میکشاندم و تک تکشان را که در اوج قله لذتهای دلخواهانه و به خواب ندیدهشان رسیدند، بی خزان میکردم. بی آن که ردی از آن ها باقی بگذارم.