یک روز دیگر در اتوبوس...
با ترمز کردن اتوبوسی، جمعیت با زحمت خود را به کمک میلهها ثابت نگاه داشتند تا روی زمین نیفتند. در این حال بود که انگشتر یکی از مسافران خانم گم شد و عدة زیادی به جستوجوی آن پرداختند. اما از انگشتر خبری نشد. خانم صاحب انگشتر در این حال گفت من میدونم که یکی اونو برداشته. او با این که به مقصد رسیده بود پیاده نشد تا انگشترش را پیدا کند. در همان لحظه یکی از مسافران به انگشتری که گوشة دستگیرة کیف او جاخوش کرده بود اشاره کرد. در این حال خانم نفس راحتی کشید و از همه به خاطر تهمتی که زده معذرت خواست. کتابچة حاضر حاوی خاطراتی است که به نقل از شهروندان تهرانی دربارة سوار شدن آنها به اتوبوس بازگو شده است. عناوین برخی از این خاطرات عبارت است از: اخبار هواشناسی؛ هم فال هم تماشا؛ اختلاف سلیقه؛ پز با تلفن همراه؛ بیلت فروشی؛ و انگشتر.