دسیسه عاشقانه
داستانهای فارسی - قرن 14
خسرو با احتیاط جلو آمد. عکس را از دست او گرفت و به آن نگاه کرد. زن زیبایی بود. از آن زنهایی که به محض دیدنشان، احساس میکنی صد سال است میشناسیشان. زنی با چشمهای دل فریب، به حدی دل فریب که با اولین نگاه به چشمانش، حس میکنی نقش این چشمها را با سوزن داغ بر دیوارههای قلبت حکاکی کردهاند. خسرو با غیظ، عکس را به او پس داد و گفت: شاید باشه، شاید آدم خوبی بوده؛ شاید اگه بود مادر خوبی هم میشد؛ ولی نیست؛ نذاشتی که باشه...