کابوس باغ سیاه
این داستان ماجرای فردی است که هر شب خواب یک هیولای وحشتناک را میبیند که از وی دربارة کتابی میپرسد و سپس ناپدید میشود. او آخرین فرزند پدر و مادرش است و پیش از او شش دختر و شش پسر دیگر هم بودهاند. از آن دوازده بچّه، یازده تا پیش از رسیدن به پانزده سالگی در باغی با دیوارهای بلند خشتی مرده بودند و او فقط یک برادر دارد که کمکم به سن پانزده سالگی نزدیک میشود. انتهای جنوبی باغ گور خانوادگی آنهاست. شبی فرد با ارواح مرده ارتباط برقرار میکند و آنها کشته شدنشان را توسط هیولا برای وی روشن میکنند. فرد مورد نظر دلیل وجود هیولا را در زندگی و کابوسهایش مییابد و شبی رودروی هیولا، که از نسل دیوان است قرار میگیرد و راز کابوسها و کشته شدن برادر و خواهرهایش را درمییابد.