میهمانان امالرصاص: خاطرات خودنوشت غواص جانباز لشکر 31 عاشورا سیدجعفر حسینیودیق
حسینیودیق، سیدجعفر، 1348 - خاطرات / جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - خاطرات / جانبازان - ایران - خاطرات / غواصان - ایران - خاطرات
وقتی عینک غواصی را از روی صورتم برداشتم، صحنه عجیبی مقابل چشمانم ظاهر شد. آنقدر منور خوشهای زده بودند که روی آب مثل روز روشن بود. از ساحل نیز با انواع و اقسام سلاحهای سبک و سنگین روی اروند متمرکز شده بودند و داشتند سطح آب را به صورت ضربدری درو میکردند. داخل آب را هم به گلوله خمپاره بسته بودند. نیزارهای ساحلی بر اثر برخورد گلولههای خمپاره، آتش گرفته بود. همه جا پر از دود شده بود. از سنت راست دسته ما سروصداهایی به گوش میرسید. وقتی دقیقتر شدم، دیدم یکی دارد نام مبارک حضرت فاطمه را صدا میزند. وقتی به سمت صدا برگشتم، چند ستون غواصی را دیدم که داشتند با لهجههای مختلف داد میزدند: برگرد، برو عقب، ستون رو رها کن، بیا اینجا، یا حسین و...