بی غبار
داستانهای فارسی - قرن 14
«میرگل»، پسر روستازادهای است که پس از تمام شدن خدمت سربازیاش به روستا باز میگردد. پدرش «جعفر»، تصمیم دارد او را به شالیزار برنج برای کار بفرستد اما مادرش با این کار مخالف است و دوست دارد پسرش به شهر برود و برای خودش کار دولتی بیابد. پدر بر مادر پیروز میشود و میرگل برای کار به روستای دیگری میرود. پس از مدتی جعفر تصمیم تازهای برای میرگل میگیرد که زندگی او را دگرگون میکند ...