نسیم مهربان
«نسیم مهربان» سالها پیش همراه خانواده مجبور به ترک شهر زادگاهش شده بود و حالا همراه دختر چهارسالهاش، نیلوفر، به این شهر بازمیگشت. او بعد از متارکه، از طریق پولی که به یک شرکت بازرگانی سپرده بود زندگیاش را میگذراند، اما قریب به دو ماه بود که شرکت به دلیل نامعلومی تعطیل شده و او منبع درآمدش را از دست داده بود و به دنبال شغل مناسبی میگشت. نسیم به توصیة دوستش به نشانی یک آگهی، که پرستاری در خانه میخواست، میرود. صاحب خانه زن معلولی به نام «شکوه» بود و به تنهایی در خانة بزرگی زندگی میکرد. نسیم به عنوان پرستار در آن خانه مشغول به کار و بنابراین به همراه دخترش در آنجا ساکن میشود. سرنوشت او و دخترش و اتفاقاتی که برایشان به وقوع میپیوندد، ادامة داستان را شکل میدهد.