همهی دلخوشی من از آبادی تو
کتاب حاضر که در سه فصل زمستان چشمانتظاری؛ بهار دلخوشیها؛ و پایان دلخوشیها تنظیم شده، مجموعهای است از نامهها و بیان احساسهای لطیف نگارنده در ارتباط با خانواده و از همه مهمتر پدرش. وی در این مجموعه در قالب نامه سخنانش را با یار و دلدار میگوید؛ یاری که سرانجام به عقد مردی ثروتمند درمیآید و عاشق را در غمی جانکاه به جا میگذارد. عاشقی که هر روز حضور یار غایب را میبیند و احساس میکند که آسمان او و خاطرات او را با خود پوشیده است. ملکوت میبارد و او باید فرداهای بدون معشوق بودن را تجربه کند.