کوچه بیانتها و شمشیر پرنده
در «کوچة بیانتها»، «امل» و «آرشام» طبق معمول با هم دعوا میکردند. امل برادرش، آرشام، را مقصر میدانست و میگفت دفتر خاطراتم را تو برداشتی. اما آرشام واقعا این کار را نکرده بود. او تا یکی دو سال قبل امل را با قایم کردن وسایل خصوصیاش اذیت میکرد، اما این بار واقعا کار او نبود. با پشتیبانی پدر و مادر از حرف امل، آرشام خانه را ترک کرد تا کمی قدم بزند و آرام شود. در راه بازگشت به خانه، سر راهش کوچهای را دید که تا آن روز ندیده بود. وقتی وارد کوچه شد با آدمهای عجیبی برخورد کرد که همگی او را تازهوارد صدا میزدند. میگفتند این کوچه بیانتهاست و هیچکس نمیتواند از آن خارج شود. مجموعة حاضر حاوی 14 داستان کوتاه تحت برخی از این عناوین است: کوچة بیانتها؛ قصر زیبا؛ پیلتن؛ مرزهای طلایی؛ نامة ناشناس؛ شمشیر پرنده؛ و کاخ پژواک.