مردان قلعه یوسف
داستانهای فارسی - قرن 14
کاروانی در راه سفر، در برهوتی اسیر گشته و راه خروج بر آن بسته شد. وقتی مبارزه برای جستوجوی راههای خروج از این اسارت اجباری به شکست منتهی شد، مردم پذیرفتند که باید ماندگار شوند و برای خود مقررات و سرپرست انتخاب کنند. علی قلی بعد از مرگ پدرش توانست، شصت سال حاکم باشد و جان و مال و ناموس همه را در اختیار بگیرد. او از همسر آخرش فرزندی به نام یوسف داشت که او را بیشتر از فرزندان دیگر علاقمند بود. اما از همسر یوسف «شهربانو» و فرزندان او احساس ناامنی و نگرانی میکرد. زیرا شایعه شده بود شهربانو، بیمهابا از شهر حرف میزند و چون مردم آنجا و همچنین علیقلی این افکار را بلند پروازانه و کفرآمیز میدانستند شهربانو و فرزندانش را منزوی کرده بودند. در طی حوادثی یوسف نیز خواستار رفتن به شهر میشود و علیقلی که خود سرسختانه از رفتن مردم به شهر جلوگیری میکند از در مخالفت با او برمیآید،اما این تصمیم و اصرار یوسف و خانوادهاش برای رفتن به شهر، آغازگر تحولی عظیم در این برهوت میشود که در این کتاب به تصویر کشیده شده است.