تگرگ تاتار
داستانهای فارسی - قرن 14
«عبدالرزاق» پهلوان نامدار خراسان و نیشابور، بعد از جنگ به همراه یارانش به خانه بازمیگردد، در حالیکه جنازة یکی از یارانش، «صالح» را نیز با خود آورده است. «ثمر» همسر زیبای صالح، در سوگ مرگ شوهرش مدتی ناله و زاری میکند و مدتی بعد، به علّت تعصبات قومی دستگیر میشود. در این میان عبدالرزاق که عاشق ثمر شده او را نجات داده و در «یا درّه» دور از چشم اقوام با او ازدواج میکند. زمانیکه به شهر خود باز میگردد، اقوامش با او به سردی رفتار میکنند و برادرش «مسعود» با تمام جهالت و نادانی که گرفتار تعصبات قومی است، در مقابل چشمان ثمر با شمشیری که بر سینة رزاق فرود میآورد او را کشته و برای همیشه ثمر را عزادار میکند.