پسر رودخانه: از دارابنامهی ابوطاهر حراسوسی (قرن ششم هجری)
داستانهای فارسی - قرن 14
«همای»،بعد از مرگ همسرش «بهمن»، شاه سرزمین ایران، به خاطر ترس از بر تخت نشستن پسرش، او را در صندوقی گذاشت و در آب فرات رها کرد و خود بر تخت نشست. صندوق، در راه، به دست «هرمز» و همسرش در شهر «مردو» رسید. آنها نام کودک را «داراب» گذاشتند. او که در نوجوانی پهلوانی شده بود، به نزد امیر شهر رفت و در بارگاه او زندگی کرد. امیر مردو که باید پول زیادی را به همای پادشاه تقدیم میکرد، برای گرفتن مهلت بیشتر با داراب نزد او رفت. همای با دیدن داراب در شهر، از سینهاش شیر جاری شد و احساس کرد که او همان کودکی است که در فرات رهایش کرده و دستور داد تا داراب را نزد او بیاورند. سرانجام داراب نزد مادر بازگشت و شجاعتهای بسیاری از خود نشان داد. داستان مذکور اقتباسی است از «دارابنامه» اثر «ابوطاهر بن حسن حراسوسی» نویسندة قرن ششم هجری.