بهترین قصهها برای بهترین بچهها
داستانهای آموزنده / داستانهای کوتاه فارسی
در شهری در همین نزدیکی، مرد ثروتمندی مالک یک هتل بزرگ و زیبا بود؛ اما این هتل زیبا یک مشکل بزرگ داشت. با وجود بزرگی و زیبایی، کسی حاضر نبود حتی یک لحظه داخل هتل بمونه... همیشه از در هتل صدای دعوا و داد و بیداد به گوش میرسید و آدمهایی که هنوز یک ساعت از اومدنشون به هتل نگذشته، پا به فرار میگذاشتند. مرد هتل دار نمی دونست علت این اتفاقها چیه. یک روز نشست و با خودش فکر کرد و متوجه ماجرای عجیبی شد...