داستان مکس و املی
داستانهای آلمانی - قرن 21م.
سگ تک چشم، ناربه، نمیتواند تصور کند یکی مثل او بتواند زمانی عاشق شود. سگ مهربان، مکس که راه خانهاش را گم کرده است از زباله دانی سر در میآورد. مکس برای ناربه از جایی زیبایی میگوید که با آدمها زندگی میکند و ناربه، به امید پیدا کردن جای بهتری برای زندگی در این راه خطرناک با سگ غریبه همسفر میشود. در راه کابوسی از زبان طاعون میبیند که در آن، با ناربه زوج عاشقی هستند و توسط یک انسان کشته میشوند. ناربه در ابتدا با نظر مکس که باور دارد سرنوشت برای آنها عشق را رقم زده است، مخالفت میکند تا اینکه، دیدن یک خواب، ناربه را مردد میکند و انسانی که در خواب میبیند بر او ظاهر میشود.