آیلار و یاشار
داریوش و مینا، هر دو بچة پرورشگاهی هستند که با هم بزرگ میشوند، ازدواج میکنند و زندگی راحتی را به دور از محیط پروشگاهی برای خود فراهم میکنند. حاصل ازدواج آنها دو فرزند به نام آیلار و یاشار است. اما با تولد آن دو مینا با هزاران آرزو دنیا را ترک میکند. تنهایی و بیکسی از یک طرف و مسئولیت دو نوزاد از طرفی دیگر زندگی را به کام داریوش تلخ میکند. او برای مراقبت از بچهها از شغلش استعفا میدهد، اما فشار زندگی و بیکاری باعث میشود تمام پساندازش را از دست بدهد، ناخواسته در خط قمار و مستی بیفتد و در حالت مستی تمام زندگیاش را ببازد. داریوش به پیشنهاد دوستش پژمان، برای ازدواج مجدد اقدام میکند. پژمان، فریبا دختر فرامرزخان تاجر بزرگ و ثروتمند شهر را به او معرفی میکند. داریوش در طی دیدار با فریناز جسم و روح خود را محکوم به عشق ابدی میبیند و بیآنکه خود بخواهد اسیر و دلباختة او میشود. اما از وجود فرزندان خود حرفی به میان نمیآورد. فریناز نیز با ازدواج با او موافقت میکند. داریوش میاندیشد که اگر آنها وجود کودکانش را کشف کنند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر این بار هم شکست بخورد چه روزگاری در انتظار او خواهد بود؟!