کنار جاده خاکی
داستانهای فارسی - قرن 14
در «کنار جادة خاکی» پسری با نام «غلامعلی» در دوران قبل از انقلاب با شنیدن صحبتهای همولایتی خویش با نام «مشعلی» دربارة شهر و کار کردن در آن تصمیم میگیرد تا به تهران بیاید. به همین دلیل به اصرار، مادرش را راضی میکند و به همراه مشعلی و یکی دیگر از روستاییان با نام «براتعلی»، که از قبل در شهر بوده، برای کار به تهران میآید. براتعلی به غلامعلی میگوید که او را در تهران «علی جغجغه» صدا میکنند. وقتی غلامعلی، علت را جویا میشود، او میگوید چون او جغجغه میفروشد به این نام معروف شده است و او هم باید در کنار او به این کار مشغول باشد. غلامعلی با شنیدن این صحبتها و دیدن مسائل گوناگون در شهر متوجه میشود که آن تصوری که از شهر، به ویژه از تهران، داشته درست نبوده است. به همین دلیل خیلی زود دلش برای روستایشان تنگ میشود و آرزو دارد که هرچه زودتر به روستا برگردد. مجموعة حاضر شامل چهار داستان کوتاه تحت این عناوین است: طاق نصرت؛ بوی نان؛ پایان زنگ آخر؛ و کنار جادة خاکی.