حضرت ایوب (ع)
ایوب، پیامبر - داستان / قرآن - قصهها / داستانهای مذهبی
حضرت ایوب (ع) در زمانهای دور در نواحی شام زندگی میکرد. او خیلی ثروتمند بود، و به همه فقرا و یتیمان کمک میکرد و هیچگاه خدا را فراموش نمیکرد. شیطان به خداوند گفت: «ایوب چون مال و ثروت دارد تو را شکر میکند» خداوند فرمود: «این چنین نیست». شیطان گفت: «پس اختیار مال و ثروت و فرزندان ایوب را به من بده». خداوند پذیرفت. شیطان همۀ مزارع و دامها و فرزندان ایوب (ع) را از بین برد. اما حضرت ایوب (ع) باز هم خدا را شکر میکرد. این بار شیطان اختیار بدن حضرت ایوب (ع) را خواست و خدا بازهم پذیرفت و بدن حضرت ایوب (ع) را به جز دل و چشم و زبان او در اختیار شیطان قرار داد. حضرت ایوب (ع) بیمار شد و فقط همسرش در کنار او ماند. مردم گفتند حتما او گناهی مرتکب شده است که خداوند این بلاها را بر سرش آورده است. حضرت ایوب (ع) به خداوند گفت: «من در برابر سختیها و بلاها صبر کردم اما تحمل این حرفها را ندارم». پس خداوند به ایوب گفت: که پایش را بر زمین بزند و از چشمهای که جاری میشود بخورد و خود را در آن بشوید. پس ایوب این کارها را انجام داد و سلامت خویش را بازیافت و خداوند مال و ثروت و فرزندانش را به او برگرداند و حتی آنها را دو برابر کرد. گروه سنی «ب» و «ج» در این کتاب مصور با ماجرای زندگی حضرت ایوب (ع) آشنا میشوند.