بیداری خرسها
داستانهای علمی / داستانهای تخیلی
آن شب سر میز شام، پدر و مادر "استنلی" او را همانطور که چرت میزد، نگاه میکردند. پدرش آرام گفت: "امروز باز هم سر کلاس خوابش برده". مادر پرسید: "دوباره" بعد رو به استنلی گفت: "پسر گلم امشب باید زودتر بخوابی". استنلی به اتاقش رفت و با خود گفت: "نمیفهمم... آدم واسه چی باید بخوابه" سپس به جای خوابیدن شروع به بازی کرد. بازی کردن تنها کاری بود که استنلی دوست داشت موقع خواب انجام بدهد. همین مساله باعث میشد تمام روز را خوابآلوده باشد. تا این که "دنیس"، ماهی استنلی، با توضیحاتی دربارۀ زندگی خرسها، اهمیت خواب را برای استنلی شرح داد. در کتاب حاضر، ضمن بیان داستان، اطلاعاتی دربارۀ خرسها به همراه یک سرگرمی در پایان کتاب فراهم آمده است.