اگه سه کله داشتی...
در داستان «وقتی دماغم سوخت»، بچه بدون اجازة پدرش کت او را میپوشد. ناگهان دو دست محکم به پشت او میکوبد. بچه لیز خورده و به زمین میافتد. پدر از پشت در به بچه میگوید که مواظب کتش باشد تا کثیف نشود. بچه که انتظار دارد پدرش بیشتر نگران خود او باشد تا کتش، دلش میشکند و دماغش میسوزد. کتاب حاضر، با تصاویر رنگی، مشتمل بر داستانهای تخیلی کوتاه با عناوین «چکمهها»، «من خجالت کشیدم»، «اگه سه کله داشتی»، «میمون دارد حرف میزند»، «اگر گاوها بال داشتند»، «ماهی پرنده» و «جنگجوی پیروز» است که به صورت دوزبانه فارسی ـ انگلیسی برای کودکان گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.