سبد سفارش شما خالی است!

ماجرای این داستان بین سال‌های 1924 تا 1925 شکل می‌گیرد. چند سالی است که جنگ داخلی روسیه پایان گرفته و «لنین» تازه مرده، اما حکومت استبدادی او ادامه دارد. من، «ماتیلدا» را در اولین پاییزی دیدم که به عنوان مهاجر در برلین زندگی می‌کردم. او اولین زنی نبود که در زندگی من وارد می‌شد. بعد از مدتی همسر او از پاریس به آنجا آمد. من به عنوان معلم خصوصی در خانة شاگردهایم تدریس می‌کردم. یکبار که در خانة یکی از آنها بودم، مردی بعد از صحبت تلفنی با من در آنجا به سراغم آمد و به طرز شدیدی کتکم زد. با نشانی‌هایی که ماتیلدا از همسرش داده بود دریافتم اوست. بعد از آن کارم را از دست دادم و به سراغ «وین استاک»، که یک کتابفروشی روسی در آنجا داشت، رفتم. من و او در داشتن عقاید وسواس‌گونه با هم اشتراک داشتیم. بعد از آن ماجراهایی رخ داد که در ادامة داستان بازگو شده است. درون‌مایة داستان چشم، دنبال کردن روند یک تجسس است که شخصیت اصلی قصه را به میان دوزخی از آینه‌ها سوق می‌دهد و با ادغام تصاویری دوگانه و درهم به پایان می‌رسد.