صد سال تنهایی
داستانهای کلمبیایی - قرن 20م.
وقتی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل جوخة آتش قرار گرفت، آن بعد از ظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را برای یافتن یخ برده بود. در آن زمان ماکوند و یک روستای 20 خانواری با خانههای خشتی بود. این روستا در ساحل رودی ساخته شده بود. دنیای اطراف محل زندگی آنها آنقدر تازه بود که خیلی از چیزها هنوز اسمی نداشت و برای نام بردنشان میبایست به سویشان اشاره کرد. هر سال در طول ماه مارس خانوادهای از کولیهای ژندهپوش حضور خود را با طبل و سرنا و نمایش گذاشتن ابداعات جدید اعلام میکردند. کولیها نخست آهنربا را شناساندند. یکی از آنها مردی درشتاندام با شمش فلزی بود که خود آن را هشتمین عجایب دانشمندان کیمیاگر مینامید. خوزه آرکادیو بوئندیا که تخیلات لجامگسیختهای داشت، اندیشید شاید بتواند از آن شی جهت بیرون کشیدن طلا استفاده کرد. او برای نشان دادن ایدهاش چندین ماه سخت به فعالیت پرداخت و ناموفق شد. این بار کولیها دوربین صحرایی و یک عدسی آوردند. آرکادیو تصمیم گرفت از آنها یک اسلحة جنگی بسازد.