افسانه شب یلدا
افسانهها و قصههای ایرانی / شب چله - افسانهها و قصهها
در روزگاران بسیار قدیم، در یکی از شهرهای ایران باستان، پادشاهی به همراه همسر و تنها دخترش زندگی میکرد. پادشاه و همسرش غمی بزرگ داشتند، زیرا دختر آنها که یلدا نام داشت، از بیماریهای مرموزی رنج میبرد. تمام پزشکان شهر، از معالجة او عاجز بودند و ماهرترین طبیب شهر گفته بود که دختر پادشاه در بلندترین شب سال جان خواهد سپرد. آن سال برخلاف سالهای قبل، برف سنگینی در اوایل پاییز باریدن گرفت و هر روز غم پادشاه و همسرش بیشتر میشد. یکی از روزها، نگهبانان از حضور پیرمردی خبر دادند که ادعا میکرد، میتواند یلدا را معالجه کند. او برای معالجة یلدا شرطی گذاشت که بعد از معالجة یلدا پادشاه تمام ثروت خود را بین فقرا و مستمندان تقسیم کند. این کتاب مصور با موضوع افسانهها و قصههای ایرانی برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.