بر سایهسار لحظهها
داستانهای فارسی - قرن 14
شاید روزی بسان روزهای دیگر برای شهره، مادری که نگهداری از فرزند بیمارش، صالح، تنها دلخوشیاش بود، گویی روزگار پر فریب و نیکبختیاش را از او دریغ کرده بود؛ اما به راستی مگر مکر و حیله روزگار از بخشش خداوند قهار بالاتر بود؟ صدای دعای او را، تنها او بود که میشنید. بالاخره روز موعود فرا رسید، روز عمل صالح. دکتر شکیب، پزشک جراح صالح بود. آقای سلیمی، پدر صالح، اندکی قبل از عمل با دکتر شکیب صحبت میکرد. لحظه، لحظه بیم و امید برای پدر و مادر صالح بود. دستان دکتر، لطافت دیگر یافته بود. آخر باید دریچهای جدید از زندگی را بر روی انسانی باز میکرد.