پوست پسته
داستانهای فارسی - قرن 14 - ادبیات کودکان و نوجوانان
این داستان کودکانه، حکایت پوست پستهای است که خیلی تنها بود. تا این که روزی مورچهی قرمزی نزد او آمد. پوست پسته را ناز نمود و او را تخت خواب خودش کرد. ناگهان بادی وزیدن گرفت و قطرههای باران آرام آرام روی سر مورچه قرمز ریخت. مورچهی قرمز از ترس این که مبادا در پوست پسته غرق شود او را ترک کرد و پوست پسته دوباره تنها شد. پوست پسته هم با ناراحتی خود را به دست باد سپرد. رفت و رفت تا این که....