چیدن نور ستارهها
داستانهای کودکان (انگلیسی) - قرن 21م.
وقتی مامان و بابا جوان بودند و تازه عاشق هم شده بودند، این خانه را در نورث کول تاپ ساختند. دلشان خانه کوچکی میخواست؛ لانهای دور از چشم دنیا. حتی وقتی آسمان سیاه میشد، حتی وقتی غبار درهی بادخیز و همه شهرهای پایین و بالای کوه را میپوشاند، باز میتوانستند ستارهها را ببینند. حالا از آسمان فقط غبار مانده. درختهایی بلند پر از حباب، غباری شدهاند و تنها نوری که داریم از آتش میآید که همیشه توی اجاق طرف ترق تروق میکند. ولی من فکر میکنم از عشقی که به یکدیگر میورزیم هم نور میتابد. میدانم همین که پیش خانوادهام بر میگردم، احساس گرما میکنم.