سبد سفارش شما خالی است!

"آلمایر"، جوان سفیدپوست ماجراجو، به عنوان حسابدار در کشتی کاپیتان "لینگارد" مشغول به کار است. لینگارد، شبی، آلمایر را تقریبا با تهدید مجبور می‌کند تا با دخترخوانده‌اش، که در صومعه‌ای زندگی می‌کرد، ازدواج کند. آلمایر از روی ترس و یا طمع دست نیافتن به ثروت پیرمرد این موضوع را می‌پذیرد، غافل از این که دخترخوانده که از بومیان "مالایا" است و از پدرخوانده‌اش که قاتل خانواده‌ی خود می‌پنداردش، بیزار است. حاصل این ازدواج دختری است با نام "نینا" که آلمایر سخت به او دل بسته اما این موضوع حسادت زن را برمی‌انگیزد. زن همان‌اندازه که از لینگارد متنفر است از شوهرش هم بیزار است. لینگارد برای این‌که نینا از تربیت درستی برخوردار شود او را از پدر و مادرش جدا کرده و به دست زنی جدی و مقرراتی در سنگاپور می‌سپارد. نینا سال‌ها بعد، وقتی لینگارد می‌میرد، به خانه برمی‌گردد. اما رفتارهای جنون‌آمیز مادر و بی‌توجهی‌های پدر که حالا تمام حواسش به رقابت‌های منطقه بر سر قدرت و ثروت است، هر روز باعث تحقیر و ناراحتی وی می‌شود. دخترک با خان‌زاده‌ای بومی و مسلمان با نام "وائن" آشنا می‌شود. آن دو تصمیم می‌گیرند با یک‌دیگر ازدواج کنند. مادر که از ماجرا باخبر شده پول زیادی از جوان می‌گیرد و پس از آن که نینا را به سویش می‌فرستد با پول‌ها و کنیزانش می‌گریزد. آلمایر پس از اطلاع از ماجرا دخترش را دنبال کرده و او را می‌یابد، ولی دختر به هیچ‌عنوان حاضر به بازگشت نیست و همراه "وائن" به خانه‌ی پدرشوهرش می‌رود. آلمایر پس از این ماجرا، نسبت به اطرافش و اتفاق‌های پیرامونش بی‌اهمیت شده و تقریبا در ناامیدی مطلق فرو می‌رود و روزی در تنهایی در خانه‌اش می‌میرد و به وسیله‌ی رقیبانش در منطقه به خاک سپرده می‌شود.