من من کله گنده
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
فردی روی نیمکت نشسته است و بچهها را که درحال بازی هستند، تماشا میکند. دندانهایش را کرم خورده و پیله کردهاند. دختربچهای با چشمهایی درشت و روشن و موهای سیاه به طرفش میآید و با کنجکاوی میپرسد چه چیزی داری میخوری؟ فرد دهانش را باز میکند و نشانش میدهد. دخترک انگشتش را روی یکی از پیلهها فشار میدهد. پیله میترکد و پروانهای با بالهای رنگین از دهنش بیرون میپرد. دخترک ذوقزده فریاد میکشد. پیلهها یکییکی میترکند. همینطور پروانه از دهانش خارج میشود. پروانههای دیگری هم از راه میرسند. پارک از پروانه پر میشود. بچهها از بازی دست میکشند و شادمان به سوی فرد و دخترک میآیند. پروانهها روی فرد مینشیند و فرد به طرف یکی از باغچهها میرود و بچهها دنبالشان قطار میشود و بازرس با شکمگنده و دستهای دراز عنکبوتوار به سوی آنها میآید.