پرواز
داستانهای کودکان (آمریکایی) - قرن 20م.
"سپتیموس هیپ" پسری است معمولی که به عنوان شاگرد سرجادوگر کل "مارسیا" هرروز در کتابخانۀ جادوگر مشغول به کار است و هر روز از او چیز تازهای میآموزد. روزی "سارا"، مادر سپتیموس هیپ، از مارسیا میخواهد که به پسرش، فرصت استراحت بدهد تا به خانه بازگردد. سپتیموس با اجازۀ مارسیا از خانۀ او میرود و قول میدهد تا نیمهشب بازگردد. در این میان او و "جنا"، خواهرش، سواری سیاهپوش را میبینند که با اسبی به سرعت باد از کنار آنها میگذرد. آنها به دنبال اسب تا محل توقف آن میروند و درمییابند که سوار، "سیمون" برادر بزرگشان است که پس از مدتها نزد آنها بازگشته است. اما سیمون، پسرسابق نیست و در چشمهای او چیزی جز خشم و نفرت نمیباشد. "سیمون" "جنا" را بر خلاف میل او و مادرش برای سواری بر اسب خود، رعد، سوار میکند و با آخرین سرعت از آنجا دور میشود. جنا هرچهقدر تلاش میکند نمیتواند خود را از دست سیمون خلاص کند. در این لحظه هپتیموس به کمک جنا آمده و با نیروی افسون، اسب را از حرکت بازمیدارد.