قصههای شیرین مادربزرگها: همراه با رنگآمیزی
در قصة «حسنی و بز زنگولهپا» میخوانیم: حسنی با مادربزرگش زندگی میکرد. آن دو یک بز سفید و قشنگ داشتند. حسنی هر روز بزک را برای چرا به صحرا میبرد و غروب آن را برمیگرداند. کمکم فصل زمستان رسید، حسنی مریض شد و چندروزی در خانه استراحت کرد. اما به خاطر این که او و مادربزرگ قبل از زمستان سبزهها را برای این فصل خشک نکرده بودند، همة علفها تمام شد و بزک گرسنه ماند. برای همین مادربزرگ به حسنی گفت تا نزد خاله سلطان برود و یک گونی کاه و یونجه قرض بگیرد و به بزک بدهد تا اگر خدا خواست سال دیگر قرضش را بدهند. حسنی این کار را کرد و بزک بعد از خوردن علف خوشحال شد و شروع به جست و خیز کرد. کتاب حاضر دربرگیرندة قصههایی برای کودکان گروه سنی «ج» است.