دره عشق
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
این صدای شیرو بود که از دور به سمت من میآمد. عادتش بود از زمانی از که او را میشناختم، من را یارم به جای مهیار صدا میکرد. به من که رسید، من را در آغوش کشید و شروع به بوسیدنم کرد. بوسههای آبداری که صورتم را کمی خیس میکرد. اخلاقش بعد از چند سال عوض نشده بود و هنوز هم مثل قدیم، من را میبوسید. دیگر به چنین برخوردهایش عادت کرده بودم.