سالهای بیقراری
داستانهای فارسی - قرن 14
«یاشار» در یک خانوادة مذهبی و سنتی زندگی میکند. او طبق خواستة پدر و مادرش و به اجبار با دختری به نام «پروانه» ازدواج میکند. شش سال میگذرد و امید یاشار برای علاقمند شدن به پروانه از بین میرود. بعد از به دنیا آمدن دخترشان «یگانه»، پروانه به خاطر سردی رفتار یاشار بدخلق و عصبی میشود و آن دو اعتراف میکنند که به هم علاقه ندارند. آنها به طور موقت دور از هم زندگی میکنند تا تصمیم جدی دربارة زندگیشان بگیرند؛ اما در این میان پروانه، یگانه را با خود به خارج از کشور میبرد و هرگز برنمیگردد. بیست سال میگذرد و سرانجام پدر و دختر بعد از بیست سال دوری همدیگر را عاشقانه ملاقات میکنند.