نجوای شبانه
داستانهای فارسی - قرن 14
«طلا» در رشتة هنرهای رزمی کار میکند. یک روز او در رستوران با چند پسر برخورد میکند و یکی از آنها به خاطر حرکات رزمی طلا به او علاقهمند میشود. او بعد از مدتی به خواستگاری طلا میرود و از خانوادهاش میخواهد که او را همراهش به دوبی بفرستند، و با سختی زیاد رضایت آنها را جلب میکند. آن دو به دوبی میروند و روزی سه نفر آدم شرور به طلا حمله میکنند، اما او با آنها مبارزه میکند و شکستشان میدهد. بعد از آن ماجرا، مادرشوهرش او را از راز بزرگی آگاه میکند که سرنوشت وی را تغییر میدهد.