آراد من، آراد او ...
داستانهای فارسی - قرن 14
هوا برایم خفه و سنگین شده بود. موج های توفنده را نظاره میکردم و ته دل خالی میشود. سخت است بخواهی عشق را دو تکه کنی و تکهای را برای روحت نگه داری و قسمتی که مال جسمت است دور بیندازی. یا نه اصلاً نداشته باشی اش. درونم از قدرت خزندهاش شبیه قدم نهادن موج بر ساحل پر و خالی میشد. چشم بستم و شنیدم که رو به موج های دریا نجوا کرد.