سفر به آرمانشهر
در این داستان، "احمد" و "لیلی" در پی مرارتهایی که در روستای محل سکونت خود کشیدهاند تصمیم میگیرند به تهران مهاجرت کنند. هنگامی که اتوبوس در بین راه برای صرف نهار توقف مینماید. احمد و لیلی متوجه باغی در کنار رستوران میشوند. آنها با ورود به باغ با شهر گمشده رویاهای خود یعنی شعر سفید رو به رو میشوند در طی دو روز پیرمردی به نام "بابا امان" آنها را با مناطق مختلف شهر سفید نظیر شهرک تحقیقاتی و منطقه اساف (اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی) و سسواش (سازمان ساخت و اداره شهر)، شورای نخبگان، شورای عاملین و مانند آن آشنا میکند. در پایان این بازدید احمد و لیلی به این نتیجه میرسد که راز بهزیستی شهر سفید در چهار محور خردورزی، حرکت جوهری (فلسفه صدایی)، نگرش بیولوژیک و عدل محوری در مدیریت و برنامهریزی شهری است. آنها با دریافت این تجربیات به روستای خویش باز میگردند.