چشمانتظار کودکی
«فرنگیس» به هنگام مرگ به فرزندش «عباس» میگوید که نام واقعی او «ابوالقاسم» است و پدر و مادر واقعیاش در ساری زندگی میکنند. عباس برای یافتن خانوادهاش به ساری میرود و آنها را مییابد. خواهران و برادران عباس بسیار بدطینت هستند و سعی میکنند زندگی عباس و رابطهاش با پدر و مادر را خراب کنند، اما موفق نمیشوند. پس از مدتی عباس با دختری زیبا و ثروتمند با نام «پروانه» ازدواج میکند و صاحب دو فرزند با نام «فاطمه» و «ابوالقاسم» میشود. آنها زندگی بسیار خوبی دارند تا این که پدر عباس میمیرد و «صنم»، خواهر عباس، فرصت را برای اذیت عباس و خانوادهاش مناسب میبیند. عباس برای رهایی از این آزارها با خانوادهاش به تهران میآید. مدتی میگذرد تا این که او برای دیدار خانوادهاش مجددا به ساری میرود. خانوادهاش، به ویژه صنم، از او میخواهند که این دیدارها ادامه یابد و همین امر موجب میشود تا صنم نقشهای را که از مدتها قبل در ذهن داشته عملی کند.