باران را چه جوری ببافم
داستانهای فارسی - قرن 14
دو خواهر در زیرزمین سرد و نیمهتاریک، منتظر نقشة تازة قالی بودند. پاهایشان را لای قالی و نورد فرو کرده بودند تا گرم شوند. صدای قدمهای پدر شنیده میشد که از پلهها پایین میآمد. پدر نقشهای تازه با طرح ریز را روبهروی خواهرها قرار داد و آنها را تهدید کرد که درست ببافند. آنها هنوز نیممتر هم نبافته بودند که تصمیم گرفتند مابقی نقشه را خودشان ببافند. یکی از خواهرها میخواست دریا را ببافد تا تمامی قالیها آبی شوند.