مادر
داستانهای فارسی - قرن 14
«مهری»، با دو فرزند خویش، به تنهایی، در تهران زندگی میکند و قصد دارد برای گذران تعطیلات، نزد مادرش به شهرستان برود، در این حین مادر، با خبر سفر خویش به تهران، او را غافلگیر میکند. چندماهی از سفر مادر و سکونتش، نزد مهری، گذشته که ناگاه دچار حمله قلبی شده به سرعت چشم از جهان فرو میبندد. فوت وی ضربه سختی است که زن جوان را از پای درمیآورد. او که در ابتدای زندگی مشترک، همسرش را از دست داده بود، پدر و مادر خویش را تنها پناه و حامی خود میدانست و پس از فوت پدر، بیش از پیش به مادر وابسته شده بود. در تمام روزهای بدون مادر، مهری دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خویش را با مادر، مرور کرده و به روزهای جدایی و تحصیل در دانشگاه تهران میرسد؛ روزهای فعالیتهای سیاسی، ناآرامی روح، بیپناهی اندیشه و... و اکنون بدون دستهای مهربان مادر و دعاهای دلگرمکنندهاش، عشق به فرزندان و امید به آیندۀ آنهاست که مهری را به ادامۀ زندگی امیدوار میکند.