شیر پرنده
در زمانهای قدیم در جنگلی سبز و خرم، حیوانات بسیاری زندگی میکردند. روزی شیر ـ سلطان جنگل ـ تمام حیوانات را جمع کرد و از آنها خواست تا برای ایجاد تنوع در زندگی در جنگل نظرهای خود را بیان کنند. روباه پیشنهاد کرد که همگی پرنده شوند و پرواز کنند. همه، این پیشنهاد را پذیرفتند و از آب سحرآمیز خوردند و صاحب بالهایی برای پرواز شدند. اما روباهها در جنگل ماندند و تمام قوانین سابق را تغییر دادند و طولی نکشید که به نزاع با یکدیگر پرداختند. از طرفی حیوانات نیز از وضع جدید خود راضی نبودند. بنابراین بار دیگر از آب سحرآمیز خوردند و به جنگل بازگشتند و روباهها را محاکمه کردند. روباهها از شیر عذرخواهی کردند و او تمام روباهها را عفو کرد، اما روباه خطاکار را نبخشید. کمی بعد جنگل بازهم به روزهای شاد قبل بازگشت.